صبحگاهان بسوی خانهٔ خمار شدم


سرکشیدم دو سه پیمانه و از کار شدم

نور آن مهر زهر ذره نمودارم شد


که اناالحق شنوا از در و دیوار شدم

چنگ در دامن دلدار زدم دوش بخواب


بود دستم بدل خویش که بیدار شدم

آب هر روی جمیلی و جمالش نم و یم


عکس او بود هر آنی که بدویار شدم

هر خم زلف که بر گونهٔ گلگونی بود


دام صیاد ازل بود گرفتار شدم

شیشهٔ باده بده تا شکنم شیشه نام


بیخودم کن که ملول از سرودستار شدم

سالها بود که اسرار بمارخ ننمود


شکرلله که دگر محرم اسرار شدم